شنبه 89 بهمن 9 , ساعت 1:37 عصر
سید و مولای من! چقدر این واژه برایم دلنشین نورانی است و چقدر با این کلمات احساس یگانگی می کنم. عزیزا! عزیزا من(خدایی) خوب می دانم تو دعوت کن مرا بر خود به اشکی (یا خدایی) میهمانم کن، که من چشمان اشک آلودت را دوست می دارم طلب کن خالق خود را بجو ما را، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق می شوی بر ما، و عاشق می شوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم: خدایی عالمی دارد تو را محبوب تر مهمان دنیایم نمی خوانی چرا ما را؟ مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟ هزاران توبه ات را گر چه بشکستی ،ببینم من تو را از درگهم راندم؟ اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا اما به روز شادیت،یک لحظه هم یادم نمی کردی! به رویت ،بنده من ،هیچ آوردم؟ اینک صدایم کن، مرا با قطره اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را با زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل شکسته ات را می شنیدم غریب این زمین خاکیم،آیا عزیزم حاجتی داری؟ شروع کن یک قدم با تو تمام گام های مانده اش با من
خدا جون با تمام وجود دوستت دارم. و در آخر تقدیم به عزیز زهرا(ع) می آیی... مثل بی ریای باران و همه هیاهوی خاک به هم می ریزد. خدای من مگر تا به حال بر کدامین نعمتت لیاقت داشته ام ولی تو بزرگی کردی، حال میدانم بدی کرده ام و لیاقت دیدار خانه ات را ندارم اما تنها آرزویم در زندگی ام دیدار کعبه ات هست. چگونه می توانم از دنیای بندگانت فرار کنم،از این همه هیاهو. خدا جان من را مایه ی آزمایش بندگانت قرار مده که بسیار ناتوانم. اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام فی عامی هذه و فی کل عام.
نوشته شده توسط دریا | نظرات دیگران [ نظر]
|